از این حال و هوای عجیب کوهستان دنیا ٬ از این طوفانی که تجملات و زرق و برق ها به پا کرده ٬ از تمام آتشفشان بی خبری مردمانی که حتی حاضر به شنیدن موعظه ات نیستند چه رسد به اینکه با تو گرم صحبت از خدا شوند٬ بیزارم
نمیدانم...
نمیدانم ٬ دلهایمان چون کوه سخت شده یا حرفهایمان چون برفی که خورشید بر آن میتابد بی اثر...
فقط میدانم از آن روزی که بنا گذاشتیم زندگیمان را هر طور شده بسازیم٬ چه حلال ٬ چه حرام ٬ وقتمان را پر کنیم چه خوب چه بد و ثروت داشته باشیم به هر نحوی ٬ اما زیر بار طاعت و بندگی نرویم بیچاره شدیم ٬ از همان روزها درماندگیمان شروع شد.....