اصلا فکرش را هم نکن! دیگر وقت سرپیچی نیست، وقت ابراز چاکری و خوش خدمتی ست. این بار دیگر مجال تعلل نیست فطرس! تو که حکم امان ات را از پر قنداقه حسین برای پر پروازت گرفتی. محض بال و پرت، این بار تو کمی مواظب این قنداقه باش. آخر ما و روزگار با طفل این قنداقه، قصه ها خواهیم داشت. این طفل سر سنگین است، مبادا سر به سرش بگذاری...
به خود ببال که میزبان ِ مهمانی همچون حسین هستی. ای دنیا! مسرور باش که زمین از امشب ستاره ای دارد که در آسمان و تمام کهکشان ها در درخشندگی و بخشندگی، نظیر و مانندی ندارد. سر از پا نشناس زمین. اما وای به حالت، اگر یک روز ساکنانت به او ظلم روا دارند. آنوقت از دنیایت فقط دنائت خواهد ماند. و آسمان سیاه روزی ات جهالت خاهد بارید. و آن هنگام دیگر برای بلعیدن اهل زمین دیر است. بگذار همین جا تکلیفمان را روشن کنیم.
و تو ای درخت! به خود بناز، که از چوب های حاصل از شهادت تو، گهواره ای مهیا شود از برای حیات حسین. هم او که روزی می رسد که با شهادت و با خون سرخش، درخت اسلام را سبز تر خواهد کرد. هم او که هم اسم و هم جسمش، حروف مقطعه خاهد شد تا مردانگی را برای تاریخ، تقطیع کند. راستی به دوستان درختت بگو و بسپار که این بار، چوب خود را حرام ِ ساخت نیزه ها و تیر نکنند. آنوقت روزگارت سخت خاهد شد درخت. آنوقت بدبخت خواهی شد درخت! آنوقت هیزم جهنم خواهی شد درخت!
بَه، که چه طفل شیرینی ست این پسر. وَه که چه گهواره ای باشد آن گهواره. الهی که خالی از طفل نماند هیچگاه. چه شانه ای باشد آن شانه، که متبرک است به طره گیسوان حسین. که لابلای زلف سیاه رنگ و مثل شهر فرنگش، شام... را تماشا کند... الهی که این گیسوان مشک افشان، روز و شبی نیاید که پریشان شوند. وای که چه کوچه ای باشد آن کوچه که میانه ی آن، میدانگاه بازی های حسین است. آه... که بازی های کودکی، تمرین بزرگسالی ست. و این قصه سر دراز دارد...
از همین حالا باید فکر فردا را کرد یا علی. از همین جا باید غصه کربلا را خورد یا علی! این طفل نه از این کوچه خیری خواهد دید و نه از همبازیانش در این کوچه. این بار کمی بیشتر مواظب باش، مبادا حسینت در این کوچه ها، کوفیانه زمین بخورد. مبادا طفل بد طینتی سنگی از روی جهالت به پیشانی حسین بزند. خبری از خیزران نیست، ولی «روضه دندان کم نیست». مبادا زخمی به تن حسین برسد. مگر ندیده ای که با هر بار زمین خوردنش، زمین و زمان بهم می خورند. مگر ندیده ای رسول را که برای زمین افتادنش، آشفته از منبر پایین می آید و سراسیمه به سمتش می دود؟
مهد این طفل، آغوش افلاکی فاطمه است، نه خاک و زمین و خارو خاشاکش. هیس...! بچه خوابیده! لطفا اسم گودال را پای گهواره نیاورید. شگون ندارد. برایش صدقه کنار بگذارید. برایش قربانی کنید و عقیقه بدهید؛ که طفلی که این سان خرامان آمده، با غمش خانه خراب نکند اهل خانه را.. به زهرا بگو در قنوت نمازش برای این نو رسیده دعا بخواند. به حسن سفارش کن که دست برادر کوچکش را در کوچه ها رها نکند. به زینب بگو دیگر وقت پرستاری است. روزگار غریبی ست، به عباس بگو یک وقت دیر نکند.
از این حال و هوای عجیب کوهستان دنیا ٬ از این طوفانی که تجملات و زرق و برق ها به پا کرده ٬ از تمام آتشفشان بی خبری مردمانی که حتی حاضر به شنیدن موعظه ات نیستند چه رسد به اینکه با تو گرم صحبت از خدا شوند٬ بیزارم
نمیدانم...
نمیدانم ٬ دلهایمان چون کوه سخت شده یا حرفهایمان چون برفی که خورشید بر آن میتابد بی اثر...
فقط میدانم از آن روزی که بنا گذاشتیم زندگیمان را هر طور شده بسازیم٬ چه حلال ٬ چه حرام ٬ وقتمان را پر کنیم چه خوب چه بد و ثروت داشته باشیم به هر نحوی ٬ اما زیر بار طاعت و بندگی نرویم بیچاره شدیم ٬ از همان روزها درماندگیمان شروع شد.....